احساس میکنم با هرکلمه ای که از دهن خواننده در می اید تمام تنم منقبض میشود و درد از شانه سمت چپم شروع میشود و انگشتانش را به فجیع ترین حالت ممکن درون استخوان های قفسه سینه ام فرو میکند و فشار میدهد صدای شکستن اندامهای فوقانی ام صدای درهم شکستن چیزی درون وجودم ازارم میدهد. ادم نمیتواند حرف بزند خیلی وقتها نیاز نیست حرف زد همیشه کسانی هستند بتوانند بفهمند چه چیز ازارت میدهد ولی ادم نیاز دارد از شکستن صدای استخوانهایش با یک اهنگ صحبت کند بعد لبهایش را جمع کند و خودش را بغل کند و تمام شکستگیهارا بهم بچسباند حتی اگر مثل روز اول نشود مانند تمام چیزهایی که بیرون ریخته میشوند دور میشوند نقطه کور میشوند ولی هنوز درون تو زنده اند بیشتر از هروقت دیگه ای. احساس میکنم همیشه چیزهایی مارا ازارمیدهند که حقمان نیست سهممان نیست چیزهایی که نمیشود گفت نمیتوان نوشت نمیتوان برایشان اشک ریخت چون باید قبول کنی برایم پذیرفتن سخت است اینکه هزار با خودم مرور کنم و بپذیرم سخت است چرا؟ چون ادم همیشه دروغ را ترجیح میدهد ادم دلش میخواهد چشمانش را ببند و از تمامی کابوسهایش یک خواب باقی مانده باشد .ولی هیچوقت اینگونه نمیشود ادم ازجایی به بعد نمیتواند با دروغ خودش را گول بزند ازینکه سرخودش را شیره بمالدهم خسته میشود پس قبول میکند اهنگ گوش میدهد در اتاق را میبندد و با حقیقت رو به رو میشود درد قفسه سینه شانه چپش دردی که تمامی دم و بازدمش را به اغوش میکشد را باورمیکند سکوت میکند و نابود میشود ذره ذره
-من دیگه امیدمو به ادما و روزای بهتر از دست دادم رییس.
درباره این سایت