درد از بین سلولهای معده ام رد میشد و تمام تنم را به اغوش میگرفت. اندوهگین بودم همگیمان اندوهگین بودیم امروز که بیهوش از اتاق بیرون اوردنم بین بیهوشی بوسه ی بابا را حس کردم بگویم خوشحال بودم چون روحم ازادم بود روح این روزها دوست داشته میشد ،وقتی که محمدامین با لباسهای سربازی جلوهمه فامیل به اغوشم کشید و گریه شد اشکهایش عجیب بود پسرها احساس دارند حتی بیشتر از ماها ،برادرم جلوی همه اشک میریخت و من را محکمتر به اغوشش میفشرد .حال روحم خوب روحم دوست داشته میشد درون مطب که دکتر گفت چیزجدی نیست بابا درون اتاق انتظار که بقیه بیمارها نشسته بودند میبوسیدتم و بلند بلند میگفت الهی قربونت شم بابا الهی تموم دردبلات توی سر من ، روحم ازاد بود روحم خوشحال بود. دختر قوی خانواده که گریه هم نمیکرد این روزها از درد به خودش میپیچید و اشک درون کاسه چشمهای مغرور ترین مردهای زندگیش را دید اشک درون چشمهای پدرم دیدم اشک های برادرم را بوسیدم این روزها که سخت گذشت که بدگذشت با درد گذشت ولی گذشت انگار روحم زنده شده بود .روحم زنده شده بودکه زهرا از دانشگاه ی شهر دیگه میخواست بیاد اونجا تا منو ببینه تا خیالش راحت شه واقعا حالم خوبه، روحم ازاد بود که خالم توی تک تک لحظات تنهام نذاشت روحم ازاد بود که اون یکی خاله ام قبل از بیهوشی میگفت:الهی دردت توسرمن خاله که نبینم اینطوری باشی، روحم ازاد بود که مادرم هرلحظه اشکهایش را پاک میکرد صلوات میفرستاد قران میخواند و همگیشان به اغوشم میکشیدند. این روزها با درد تمام شد ولی روحم ازاد شد روحم خوب شد. که تعداد ادمهای دوست داشتنی زندگیم زیاد شد که برادرم با اشک بدون اجازه از پادگان امد بیرون تا خیالش راحت شود یک دانه خواهرش دیگر قرارنیست درد درون چشمانش موج بزند تعداد ادمهای زندگیم زیادشد که پدرم گوشه ای می ایستاد و گریه میکرد که کاش تمام دردهای تنم به او منتقل میشد و من را اینگونه نمیدید تمام شد و تعداد ادمهای دوست داشتنی ام بیشتر از هروقت دیگه ای بود.
-بابام گفت میخوای کنکور هنر بدی فقط؟مگه دوست نداری نقاشی بکشی؟
-مامانم گفت:تورو خدا دیگه نمیخواد درس بخونی اصلا واسم اهمیت نداره دیگه ، تو فقط فقط خوب باش.
-چیزجدی نبود مشکلم بچه ها
درباره این سایت