تحمل درد بالایی دارم، الکی نمیگویم تاوقتی کارد به استخوانم نرسد اشک نمیریرم. ولی بایدبگویم حال از درد اشک درون چشمهایم جمع شده است امپول مسکن تاثیرش پریده است و باز درد تمام تنم را احاطه کرده است دوست دارم تمام مسکن های دنیارا تزریق کنم بعد باخیال راحت بخوابم. میدانید ادم که نزدیک است بمیرد همه دوستش میدارند بابا روزی چهار بار عمیق میبوستم مامان برای صلوات میفرستد و اشک میریزد درون اتاقم کمتر هستم و روی مبل مینشینم و دیگر روی اعصاب مامان نیستم صدایشان میکنم کمتر از "جانم"نمیگویند ، ادم که نزدیک است بمیرد همگی دوستش دارند انگار یکهو یادشان می افتد این دخترماست تنها دختر ما و کوچکترین فرزندمان نگران میشوند غصه میخورند بابا روزی ده بارمیپرسد که ایا دوست دارم برایم شیر موز بخرد؟چیپس چطور؟شیر انبه؟دنت شکلاتی؟نوتلا؟لواشک؟ مامان غذاهای مورد علاقه ام را میپزد و شبها مامان درون اتاق من میخوابد یک لقمه غذا میخورم از ذوق جفتشان چشمهایشان برق میزند. میدانید؟ادم که نزدیک است بمیرد عزیز میشود دیگر برای مادرم مهم نیست ازمون گزینه دو را خراب کردم سر زنشم کند دیگر مهم نیست من ان دختر با حجاب و نماز خوان خانواده نیستم دیگر برایشان اهمیت ندارد هیچ چیز جز من. ادم که نزدیک است بمیرد خیلی عزیز میشود. یک جمله خواندم میگفت:انقدر که از دست دادن چیزی مارا ناراحت میکند با داشتن همان چیز احساس خوشبختی نمیکنیم. وضعیت همین است ادمها از دست دادن میترسند میترسند من نباشم که دعواکنم صدایم را بالاببرم میترسند و میدانم اگر این نزدیکی به مرگ بیشترشود انها دلشان برای ارایش کردن من هم تنگ میشود. مانند امروز که مامان به ارایشم گیرنداد نگفت چرا پاچه های شلوارت بالاست؟ بابا نمیگویدچرا درس نمیخوانی چرا سرت درون گوشیست؟اصلا برای درس خواندن بیدارم نمیکنند مامان بابا میگویند گور بابای کنکور اصلا نیازی نیست دیگر درس بخوانی و من این روزها این حرفها حالم را خوب نمیکمد حالم بداست از نظر جسمی درد میکشم درد عمیقی که با تحمل دردبالایم اشک از چشمانم سرازیر میشود حال روحی ام خوب نیست و دل چرکین از دنیا گوشه ای نشسته ام و تماشا میکنم زندگی مضحک را، اه که این روزها کی قرارست تمام شوند؟بهار بیاید تابستان بیاید کدام فصل قرارست دردهایم به پایان برسد؟من دل تنگ لبخندهایم هستم میدانی مرا؟
درباره این سایت