غصه ی موهای پیچ خورده روی پیشانی ات را بخورم یا غصه دستهای گرمت را که در سرمای زمستان مرا درون جنگل بی مهابای اندوه تنها گذاشتند؟ غصه ی جانم گفتن های پشت تلفنت را بخورم یا غصه ی دو رگه شدن صدایت از فرط گریه را بخورم که در پس فریاد هایت رای بند کردن این مو به دستهایمان میگفتی که دوستم میداری؟ غصه ی اشک هایی که در اغوشت ریختم را بخورم یا غصه ی اشکهایی که روی موهایم ریختی را بخورم؟ غصه ی نگاه خیره ات را بخورم که هرز نمیپرید را بخورم یا غصه ی چشمهای بسته از اندوهت را میگویی غرورت را شکسته ام ؟ نشسته ام گوشه اتاق غصه تمام روزهایی که گذشت میخورم غصه تمام وقتهایی که میتوانستم ولی نگاهت نکردم نگاهم کردی غصه تمام لحظاتی که به اغوشت نکشیدم ولی به اغوشم کشیدی بیا بگو غصه چه چیز را بایدخورد؟غصه من و تو که غرورمان را به خاطر عشق زیرپا نگذاشتیم و گفتم چقدر از تو متنفرم مردمک چشمهایت لرزید گفتی منم.غصه چه چیز را بایدبخوریم بعد از دوماه نیم باید اعتراف کنم دلم برایت تنگ شده باید اعتراف کنم بعد از دوماه نیم دیگر نمیتوانم سرم را با ادمهای دیگری گرم کنم و وانمود کنم برایم اهمیتی نداری برایت بنویسم تو منفور ترین ادم روی زمین هستی فحش دهم .نگذاشتم فرو پاشیدنم را کسی ببیند به همه گفتم مرده ای به ادمها گفتم دوستت ندارم گفتم ادم بدی بودی ولی نبودی من میدانم تو با بقیه فرق داشتی من میدانم که تو پسرک دوست داشتنی من فقط عوض شدی من میدانم تو کسی هستی که عاشق تربودی تو یادم دادی چگونه کسی را باید دوست داشت چگونه باید تلاش کرد چگونه قهر هایم را اشتی کنی چگونه پشت در خانه مان ساعت دو شب حاضر شوی تا به من بفهمانی احساس تنهایی و دلتنگی نکنم من پسرک دوست داشتنی ام را دیده ام من تمام ان شبهایی که گریه میکردم تا پشت درخانه مان می امدی و میگفتی چشاتو ببند؟بعد بوق میزدی را یادم می اید شاید همه ادمها دعواهایمان را دیده باشند بد شدنت را ولی من روزهای خوبمان را یادمان هست من خاطرات قشنگمان را یادمان هست من نماز خواندن پشت سرت را یادم هست من قران خواندنت را یادم هست من تمام شبی که برای کنکورم استرس کشیدی را یادم هست من امدنت بعداز کنکورم را قبل از خانواده ام یادم هست من تمام ان اتفاقات بدلعنتی را که کسی خبردار نشد و تو بودی که جلوی همه ادمهای عوضی پشتم را گرفتی یادم هست من یدن الوچه از حیاطتان را یادم هست که نگاهم میکردی و باخودم میگفتم این پسره چرا اینطوری نگامیکنه؟بعدها گفتی همان روزها دوستم داشتی و ان خانه ای که با بچه ها هر روز الوچه هایش را مییدیم خانه شما بوده است روزهایی که هر روز برایم الوچه می اوردی را یادم هست خوردن ماکارونی بدمزه ام را یادم هست گفتی بهترین ماکارونی دنیا را میخوری انگار
من دلتنگ داد زدن هایت هستم چون ان وقتها فکرکنم تنها روزهایی بود که حس میکردم از ته قلبت دوستم میداری.نمیدانم توچگونه روی خاطراتمان خاک میریزی نمیدانم چگونه دوماه نیم از تومتنفربودم حتی بعد ازین هم ممکن است از تومتنفر باشم و باز برایم بی اهمیت شوی ولی بگذار امشب جفتمان دلتنگ شویم گریه کنیم و کاش عین تمام شبهای گذشته در خانه مان بیایی و سه تا بوق پشت سرهم بزنی بگویی دیدی با بوق زدن گفتم دوست دارم؟میشود؟همین امشب فقط؟
-دلم واسش خیلی تنگ شدههمتون دعاکنید برام
درباره این سایت